یه روزی روزگاری
یکی بود یکی نبود
اون که بود ..
خیلی تنها بود
اون که بود ...
یه روز یه نقاشی کشید
یه حوض ابی کشید
کنار حوض آیی
اونی که نبود رو کشید
چسبوندش به دیوار اتاقش
و هر روز بهش نگاه کرد
انقدر بهش نگاه کرد
تا بالاخره اون که تو نقاشی بود
شیفته ی نگاهش شد
حالا اون که نبود
همونی که تو نقاشی بود
هرروز سعی کرد که بیاد بیرون
یه روز موفق شد
اومد بیرون ...
اما کسی رو اون بیرون
پیدا نکرد!
آخه اون که بود
سال ها بود که رفته بود!
اما اون نقاشی هنوز به دیوار بود
اون که بود حالا دیگه نبود
و اون که تو نقاشی بود
حالا به نقاشی نگاه میکرد
که فقط توش یه حوض آبی بود
اون که اون وقتا نبود
حالا بود...
اما دیگه تو نقاشی هم کسی نبود !
من اولم هوررررررررررررررررررااااااااااااااااا اپ جدید دارما اگه دوست داشتی بیا
اخی چه اپ نازی خیلی قشنگ نوشته بودی موفق باشی
اونی که نبود با اونی که بود خوب نبود و گرنه زودتر از اینا می بود تا اونی که بود نشه نابود
راهم را گم کرده ام در جاده های زندگی!
به خیال یک همسفر تنها نشسته ام ، چقدر خوش خیال است قلبم!
[گل][گل][گل]
سلام دوست عزیز خوبی؟ [قلب]
[قلب]***دفتر عشق به روز شد ***[قلب]
منتظر حضور گرم شما هستم[گل]
شاد باشی [گل]
--------------------
آپ قشنگیه
سلام ببخشید فکر نکنی بی معرفتما به خدا وقت نکردم لینکتم کردم بازم ببخشید
نه بابا این چه حرفیه