وقتی می خوایی از/span> غربت و دوری بنویسی شاید مسافرها و غربت نشین ها از همه بیشتر دوست داشته باشن که نوشته هات رو بخونن . ولی نمی خوام از غربت اونا بنویسم ، می خوام از غربت خودم حرف بزنم ؛ می خوام از جایی بگم که با اینکه همه رو می شناسم و به ظاهر دوست اند ولی خیلی غریبم.
شاید غربت مثل آغاز یک نوشته بمونه آخه همیشه شروع نوشتن می تونه خیلی سخت باشه ...
همین که عزیزت نگاهش رو ازت بگیره و وجودش رو کنارت احساس نکنی اونجا می تونه برات آخر غربت نشینی باشه . نمی دونم چرا این روزا هر جا که می رم مردم دارن یک شعری رو زیر لب زمزمه می کنند ومی گند: غربت من هر چی که هست از با تو بودن بهتره........خدای من یعنی دوری از عزیزت اینقدر می تونه براشون قشنگ باشه که حتی براش شعر هم می گند؟
دلم گرفته؟ آره...ولی تو از کجا فهمیدی؟ مگه تو هم به این وبلاگ سر می زنی؟
یادته می گفتی نباید از هم خاطره ایی داشته باشیم غافل از اینکه درد و دل با قاب عکست منو تنها نمی ذاشت... وقتی به گوشت رسید بیا که داره خودشو می کشه اومدی و قاب عکستم ازم گرفتی و دیگه بهونه ایی برای زندگی ندارم...
راستی نگفتی از کجا فهمیدی دلم گرفته؟ از نوشته هام؟ ...آره فهمیدم قلب من توی سینه تو داره می تپه ، ولی تو با وفا قلبتو بردی یک جایی که دیگه دستم بهش نرسه....
بی خیال خیلی وقته به این غربت نشینی عادت کردم .
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری به من هم یه سری بزن منتظر نظرت هستم خدا حافظ
سلام ماهی کوچولو ی سیاه
نمی خوای قالب نظرات وبلاگت و درست کنی؟
مطلبت عالی بود.
اول.......
بابا آپ میکنی خبر بده
منم آپم....
آدر کانون اینه.... مجیدیه شمالی سر تپه شمس آباد.بوستان صدف خانه ی فرهنگ صدف.کانون ادبی مروارید...
هر شنبه ساعت 5 تا 7
من تا حالا غربت و تجربه نکردم....ولی مطلبت قشنگ بود
سلام
خیلی نوشته ی قشنگی بود
قربونه تو
بای
چه قیمتی داره
چه قیمتی داره یه دل شکسته
چقدر ارزش پیدا میکنه دلی که از وجود آدم کوچ میکنه
چقدر مهمه قلبی که پر میکشه تا بینهایت
... و جسم و تن رو تنها میذاره
میگم از ما یادت رفت؟؟؟ نه؟؟
رومینا اینجا منتظره هاjavascript:void(0);
من که هنوز هم عادت نکردم
اما بی خیال