ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

یادداشتی از طرف ؟؟؟؟؟

 

 یادداشتی از طرف ؟؟؟؟؟

به: شما

تاریخ : امروز

 از: خالق  

موضوع : خودت  

من خدا هستم. امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم .  

لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی، برای رفع کردن آن تلاش نکن . 

آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو ! 

 وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نکن .

در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن . 

ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است. 

شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد. 

 ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار میکند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند.

وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی : به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده..  

 وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایلها پیاده بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.  

 ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیه ؟  

 شکر گزار باش .  

در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند.  

 وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه میشی : 

به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.

نظرات 9 + ارسال نظر
سیامک سالکی 9 فروردین 1388 ساعت 20:31 http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام.
سال نو مبارک.
سالی سرشار از موفقیت و شادکامی و بهروزی توام با سلامتی و عافیت براتون آرزو میکنم.
خوشحال میشم سری به وبلاگ من بزنید.
موفق باشید.

ممنونم سیامک جان همچنین شما باشه حتما میام سر میزنم

مریم 9 فروردین 1388 ساعت 22:40 http://titanic.blogsky.com

سلام اجادسا جون مرسی که خبرم کردی راستی خیلی کار خوبی کردی که با یه نفر دیگه با هم می نویسید
به فهیمه جان هم سلام می کنم و امیدوارم وبلاگتون که خوب هست بهتر از این بشه
سال خوبی داشته باشید
موفق باشید
بای بای

ممنونتم مریم جان

فرانک 10 فروردین 1388 ساعت 02:50 http://parvanak.blogsky.com

سلام وتبریک به تو وخدایی که یادداشت میگذارد
آری خداوند شنوا و بیناست خداوند ما را هر لحظه تحت نظر دارد. و این کار را با هوشمندی تمام انجام میدهد. او ما را توسط سیستم بسیار هوشمندش اسکن میکند وبهترین پاسخ را به ما میدهد. هستی مانند یک کوه عمل میکند وآنچه را ما داده ایم بدون کم وکاستی به ما برمیگرداند. چیزی که درآینه هستی درقالب اتفاقات تجربه میکنیم چیزی است که خودمان آنرا با افکارمان ساخته ایم.از امروز برلحظه هایمان آگاه باشیم که چه دریافت میکنیم.پس انتخاب میکنیم یک زندگی زیبا وپر از برکت را.

سلام، از نظر و تبریکت ممنون
خواستم بگم خدا هم نامه نویس هست هم نامه رسون مثل خیلی از بنده هاش از جمله نامه رسون مهربون

رویا 10 فروردین 1388 ساعت 13:19

سلام دوست عزیز
خوبی ؟
خوشحالم که بهم سر میزنی
منم بیادتون هستم
اما یکم درگیرم ببخش
اومدم بگم من همیشه هستم بیاد بهترین ها
خوش باشی

رها 10 فروردین 1388 ساعت 15:12 http://lamakan.blogsky.com

سلام عزیزم ..بابت مطلب زیبات ممنونم امیدوارم سال 88 سال شادکامی و موفقیت های شما باشه...البته همینجا باید از آقا سجاد بزرگوار هم تشکر کنم..امیدوارم همکاری خوبی داشته باشین و هر دوتون موفق و پیروز باشید

سلام
مرسی عزیزم امیدوارم این سال برای شما هم سر شار باشه از تمام زیبایی ها و لحظات دوست داشتنی

ماهی خانوم 10 فروردین 1388 ساعت 18:20 http://mahinameh.blogsky.com

سلام به هردوتا سیاسوخته!
فهمیه خانوم هم خوش اومدن به جمع ما
نوشته ی قشنگی بود.
شاد باشید

سلام از خوش آمد گوییت ممنون عزیزم


ممنونم خدا جون..
و از تو هم ممنونم سجاد عزیزم....

خواهش میکنم ترنج بانو

قل مراد 10 فروردین 1388 ساعت 21:33 http://etredost.blogfa.com

سلام بر خدای عزیز
ادیب قل مرادی هستم مفتخر به بندگیت ، رمه ای دارم بس زیاد که با آن گذران زندگی کنم و فرزندانی چند نیز به سان رمه در پی خویش دارم . ای خدایی که مالی از برای اجاره یک سایت نداشته و به وبلاگی قناعت نموده ، تقاضایی دارم از وجودت . از آنجا که بنده اهل ادب و شعر می باشم رمه ام نیز بدان درد مبتلایند . نیک خود بدانی تا روزی چند غزل بر ایشان نخوانم به چرا مشغول نگردد . وشب هنگام اگر بر آنان حکایتی باز نگویم خواب در چشمانشان نیاید . خدا جان به جان خودت گاها شبها بعد از داستان که از طویله بیرون آیم فوج فوج گرگ و شیر و ... بینم که با واکمن در بیرون در نشسته و به جای حمله به گوسفندان داستانهای مرا برای صفلان خویش ضبط نمایند .
مدتی است که دیگر داستانهایم تمام بگشته و ترس آن دارم که رمه ام اعتصاب غذا کرده و جان جویش از کف بدهند و آنگاه سازمانهای دیده بان حقوق بشر این حقیر را به دادگاه لاهه کشانده و از پی محاکمه ام بر آیند . خواهشم این است مصحفی بر من عرضه دار تا در آن بسی داستان باشد که رمه ام را همه شب مشغول گردانم .
بنده گنه کار . قل مراد

آخرین برگ پاییز 22 فروردین 1388 ساعت 15:24 http://bargrizan.blogsky.com

پس چرا نه خدا من رو میبینه نه بنده خدا؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام نظرتو خوندم و دوست داشتم که بعد از خوندن بلاگت همونجا جوابتو بدم. از نظرت ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد