سلام
اجازه بدید اول به خاطر غیبت 17 روزه ام عذر خواهی کنم و بعد هم به قولی که دادم عمل کنم.
راستی داستانی که براتون می نویسم هنوز اسم مناسبی نداره اگر نظراتتون رو در این باره هم در اختیارم بذارید خوشحال می شم.
∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞
قصه های مادربزرگ رو که میشنیدم، تو همون حال و هوای بچگی، دل رو میزدم به دریا و آرزوهام و که تو یک آبنبات چوبی خلاصه میشد، میبردم تو دنیای لطیف پریهای دریایی... یادش به خیر، اونقدر غرق دنیای خیالی و رویاهام میشدم که خوابم میبرد. خوابهای قشنگ اون زمان هیچ وقت یادم نموند، خوابایی که پر بود از معجزه ها و اتفاقهای خوب و غیر منتظره... اما انگار حقیقت چیز دیگه ای بود چون صبح که از خواب بیدار میشدم دوباره تمام رویاهام میشد همون آبنبات چوبی و تمام هدفم میشد بردن تو لیلی و همه فکرم میشد بچه های هم محلی.
......
شب دوباره دنیا رنگ میگرفت، همه چی قشنگ و پر معنا میشد. خوبی ها جوابشون خوبی میشد و بدی ها بدی... اما همیشه یک تلنگری بود که مجبورم میکرد بیام و تو دنیایی زندگی کنم که دیگران میساختنش...
هیاهوی خیابونای شهر و هجوم مردم رو توی پیاده روها با همین افکار پشت سر گذاشتم و بالاخره به خلوت صمیمی خودم رسیدم. نشستم روی مبل و باز هم رویاها منو با خودشون بردن...
مدرسه که میرفتم سر زنگهای تفریح، ساکت و آروم یه گوشه مینشستم تا زنگ میخورد و دوباره مجبور میشدم صدای معلم رو که مثل صدای پاندول ساعت تو گوشم میپیچید تحمل کنم. همه جا ازم تعریف میکردن که "عجب بچه خوب و آرومی" اما هیچکس نپرسید دلیل این همه آرومی چیه؟ دلیل این همه کناره گیری و کم بازی کردنا چیه؟ هیچکس نپرسید چرا مثل بقیه بچه ها تو فکر شیطنت و آتیش سوزوندن نبودم، هم به چهرۀ آروم و رفتار مؤدبانه من نگاه میکردن و به به و چهچهشون همه جا رو پر میکرد...
از مدرسه که برمیگشتم خونه دیگه انتظار شب و قصه های مادربزرگ رو نمیکشیدم، چون دیگه نمیتونست برام قصه بگه اما من قصه هاشو فراموش نکرده بودم، قصه های مادربزرگ رو با دنیام قاطی میکردم تا سنگ بازی بچه ها که تو خونه های ١-٨ مستطیلی و مربعی شکل میافتاد نتونه خرابش کنه. یه دنیا بود که توش شاید همه آدما یه جور نبودن اما لااقل به فکر اینم نبودن که دیگران رو مثل خودشون بکنن. یه دنیا ساخته بودم پره گل، که توش گلها شیره هاشونو از زنبورا پنهون نمیکردن و خرسها هرچند دنبال عسل میرفتند اما کندوها رو از جاش نمیکندند... همه از من راضی بودن و منم از دنیایی که داشتم.
...
صفحه های روزهای زندگیم مثل روزنامه ای که تو دستم بیهوده ورق میخورد، میگذشت و همه راضی بودن ... روزنامه رو روی میز انداختم و از پنجره به حیاط زل زدم، به شب بوها، به سنگها، به خاک باغچه...
...
زل زده بودم به زمین و با سرعت یک چهارم سرعت همیشگی راه میرفتم. خاک، گل، جدول، سنگفرش پیاده رو، سوسکها و مورچه ها، همه رو میدیدم. انگار چیزهای جدیدی رو میدیدیم که تا حالا باهاشون برخورد نکرده بودم. راه دبیرستان تا خونه اونقدرها هم زیاد نبود اما من از همین فاصلۀ کم نهایت استفاده رو میکردم تا به دنیایی که همه میگفتن همش خیال ونمیتونه واقعی باشه تداوم ببخشم و بهش دوباره روح بدم. همه آسمون و زمین همراهم بودن اما دریغ از ذرهای حتی توجه از طرف آدما. دنیای من دنیای مسخره ای به نظر میرسید. دنیایی پر از آرامش و سادگی و صداقت، واسه همه بی معنی و مسخره بود. برای اولین بار، نه! برای دومین بار جلوی دنیام رو گرفتن و و خواستن که ازش بیرون بیام اما این بار اونقدر علنی این کار رو کردن که نمیتونستم به حساب نیارمش. دیگه کارام رو به حساب بچگی نمیشد گذاشت، رو حساب خواب و خیال پری ها هم نمیشد گذاشت. پس جلوم یه سد محکم از بایدها و نبایدها کشیدن ، مدتها به دلیل این کار فکر کردم. به این که چرا صداقت، نه! یک رنگی، نه! اما نفهمیدم. از زیرآبی رفتنهای دوره کودکیم هنوز یادم بود با همین زیرآبی رفتنها و غافلگیر کردنها از سد اخلاقی آدمها گذشتم و ادامه دادم اما مخالفتها همیشه ادامه داشت تا وقتی رسیدم سر دوراهی انتخاب؛ بالاخره زندگی مستقل از خانواده رو شروع کردم. با خودم گفتم دیگه تموم شد. منم و دنیام و یه عالمه آرزویی که هیچکس نمیتونه جلوش رو بگیره و احمقانه خطابش کنه اما ای دل غافل،خبر از آدما نداشتی که چطور تو دنیاشون راه رو واسه نفس کشیدن سخت میکنند؟
بعد از این همه مبارزه، باز هم دودلی، شک، تردید، همه وجودم پر شد از تنهایی و ترس و همه اطرافم پر شد از نیش و کنایه که "تو هم که داری تو یه دنیای دیگه سیر میکنی..." اما به خدا تو دنیای منم قبض آب و گاز و برق میاومد اماوقتی صحبت مالیات بود، صحبت دست به سر کردن مأمور مالیات نبود. وقتی معامله میشد، معمای کلاه بزرگتر، سود بیشتر مطرح نمیشد. بالاخره دلیل تمام سدها رو فهمیدم، همون وقتی که تجمع تو پیاده رومثل موجی به صورتم سیلی میزد و حرفهای رکیک هموطن رو از اونطرف خیابون میشنیدم؛ این بار برای سومین بار از بیرون اومدن از دنیایی که از دید خیلی ها خیالی بود و از دید اونهایی تجربه اش کرده بودن و از سدهای جور وا جوری که سر راهش میذاشتند، نتونسته بودن رد بشن، احمقانه، منصرف شدم...
روی کاغذی که جلوم بود یادداشتی واسه اونی که میخواست یک بار دیگه احمق و بیخبر خطابم کنه نوشتم:
"ای که در اندیشۀ راه زندگی لحظه لحظۀ دنیایت را با دنیای دیگری در هم آمیخته ای،با خبر باش که لحظه هایت قرین شادی و نعمت است هر آن لحظه که به یاد داشته باشی دنیایت شرافت توست و شرافت تو با دیگران نمیآمیزد و از دیگران سر چشمه نمیگیرد...."
...
از پشت میز بلند شدم و قبض آب و برق و گاز و تلفن رو که همه با هم به دستم رسیده بودن رو برداشتم، از ته دل لبخند زدم لباسهام رو پوشیدم و همونطور که تو دنیای خودم نفس میکشیدم، به سمت پیادهروهای شلوغ منتهی به بانک حرکت کردم.......
سلام
خوبی؟
ممنون که خبرم کردی
سبز باشی
اگه دنیا فقط همین دنیا بود، زندگی چه سخت بود.
سلام
دیدی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
اول شدم دیگه
میترا جان تو همیشه اولی
هورا
هورا
واقعا عالی بود
در مورد اسمش نمیدونم چی بگم
ولی واقعا دستت درد نکنه
فهیمه جون
سلام
خوبید؟
جالب بود اما کاش کوتاه تر بود
آدم به نفس نفس می افته :-)
سلام سلام سلام
فهیمه جان خیلی زیبا بود
********************
سجاد جان به خدا یادم نرفته وقتی شما داشتی به من نظر می دادای من وبلاگت رو باز کرده بودم که دیدم برام نظر دادی
راستش صبح اومدم اینجا این داستان رو بخونم دیدم زیاده اینترنم رو قطع کردم بعدش یادم رفت نظر بدم
الان داشتم می اومدم اینجا بگم من آپم که شما خودت زودتر اومدی
باور نمی کنی بیا می خواستم بیام این رو اینجا بذارم:
¤**¤**¤سلام¤**¤**¤
¤**¤**¤**¤**¤من آپم¤**¤**¤**¤**¤
¤**¤**¤**¤**¤¤**¤**¤یه سر بزن¤**¤**¤**¤**¤¤**¤**
¤**¤***¤*بای¤**¤****¤*
حالا که دیگه تو اومدی و آپم رو خوندی
فعلا.......
فهمیدم مریم جان قسم نخور
دیدی این دفعه من غافل گیرت کردم
چرا عزیزم چرا باور نکنم
========================================
=============###======##=======###======
=======#======##======##======###=======
======###=====#############==###========
========##=####===========#####====###==
========###===================######====
==###==##=======================###=====
===####===========================##=##=
====##====================###======###==
====#===================#######=====#===
===##===================########====##==
===#=====####===========#######======#==
===#======###==============##========#==
===##===========================#===##==
===##==========================#====##==
====##=======================##====##===
=====##==####============####=====##====
======##====##############=======##=====
=======###=====================###======
==========###===============###=========
============#################===========
===================###==================
===================###================
سلام اسمش را بذار
دنیا
سلام مهری جون از نظرت ممنونم (مختصر و مفید)
با سلام و احترام شما را به شرکت در مسابقه" انتخابات "دعوت می نمایم .
برنده انتخابات دهم چه کسی است ؟
سلام فهیمه جان
ممنونم که بهم سر زدی و خبرم کردی
اسم داستانت رو میشه گذاشت
دنیای قشنگ گلها و زنبورها
البته نمیدونم اما از این قسمتش که گلها شیره گلهاشون رو از زنبور ها پنهان نمی کنند بیشتر خوشم اومد که میتونه نماد دنیایی پاک باشه بدون ریا و دروغ انگار که هیچ دروغی هنوز ساخته نشده بود
رستی یه اسم دیگه الان به ذهنم رسید
دنیایی که هنوز دروغ متولد نشده بود
یا دنیای قبل از تولد دروغ
نمیدونم ....اما منم رویاهای کودکیم هنوزم یادمه و قصه های مادر بزرگ رو هنوز بیاد دارم
بهت تبریک میگم قلم زیبایی داری
موفق باشی
راستی معنی اجادسا رو برام بگو
سلام از نظر زیبا و متفاوتت ممنون حتکا روش فکر میکنم
اگه نخواهیم به خاطر قیبت ۱۷ روزت نبخشمت چی!!!
سلام دوستان عزیز
ازاینکهآقا سجاد شرمنده میکنیدو هرازگاهی به خلوتکده ی دیرین من سر می زنید سپاسگزارم وبسی خرسند.
راستی تو کامنتتون نگفتید پست من یاد چی میندازه شما رو؟
امیدوارم یاد اور خوبی بوده باشه به هر صورت..
دل نوشته ی اخیر بسیار عالی بود مخصوصا:
به یاد د اشته باشیم دنیای ما شرافت ماست...
یا علی.
سلام . دوست گرامی . عینی نمودن ارزوهایمان تنها همراه با انسانها میسر میگردد و برای دست یافتن به انها باید دستانمان را صادقانه و ... در دستان یکدیگر گره زده و شادی و ارزوهایمان را از یکدیگر دریغ ننماییم .
در تند پیچ های زندگی همدیگر را تنها نگذاریم
سلامت و شاد باشید
سلام فهیمه خانوم.
من مینا هستم. ببخشید که اینقد دیر مینویسم.
از اینکه بهم سر زدی ممنون. حتمأ با شما تبادل لینک میکنم چرا که نه!
داستانت رو هم خوندم. عالی بود. ادامه بده! نویسنده خوبی میشی. منتظر بقیه داستانم. مشتاقم ببینم آخرس چی میشه!
موفق باشی!
سلام فهیمه . دست به قلمت خیلی خوب شده.
امید وارم همیشه دست به قلمت خوب باشه. خیلی خوش حال میشم از وبلاگم دیدن کنید. منتظر نظرات کوبندتون هستم.
سلام سلام خوبی؟
من آپم من آپم من آپم من آپم من آپم من آپم من آپم
بدو بیا...........!!!!!
سلام باشه عزیز همین الان
سلام به دوستای خوبم!معذرت که همیشه دیر میرسم!فصل امتحاناست و دروس دانشگاهی سخت!!!!!!
متن خیلی جالبی بود تا آخر خوندمش و لذت بردم!
موفق باشید و پایدار تا ابد!
سجاد جان سلام ... خوبی برادرم ؟؟؟ این چه حرفیه کدوم دلخوری ؟؟؟؟؟؟؟؟ نه عزیز سیستم نداشتم .. یعنی اولش که چند روز مسافرت بودم ... بعد تا اومدم خونمون نقاشی داشتیم و سیستم رو جمع کردم و بعد هم که تا خواستم راهش بندازم خراب شذم و تا امروز صبح خدمات کامژیوتری بود ... من که به جز شما دوستاان بامعرفت کسی ندارم ... ممنونم که بیادم میمونی عزیز
ممنونم رویا جان
منم همین طور
خواهش میکنم دوستی واسه همین موقعهاست
موفق و شاد و سبز باشی
سلام. کنار عکس اقای موسوس نوشته شده میخوایم کار بزرگی کنیم واقعا کنه ؟!
بزرگی کار این اقایان در تاریخ ثبت شده . سرکوب و کوشتار ...
ایشان سالها پیش در پست نخست وزیریشان بود که هزاران نفر را به جرم دگر اندیشی همراه با یارانشان با اتکا به قوانین شرع و ... در زندانها اعدام نمودند .
وای به حالی که پست بلال تر بدست اورند .
انسان اگر خوذ را نشناسد و البته تاثیرات حضور عینی خویش رامیشود اینکه به هر دلیل و به هر بهانه با اقایان کنار بیاد
البته میشود که شناخت هم سو و هم اهنگ با موقعیت اقایان نیز باشد .
حکومت و ... اگر ماندگار بود به اقایان که نمیرسید
این حکم و قانون است
بله سارا جان حق با تو
تو کشور ما از این کارا هست اگه بخواهیم یکی یکی همشون بگیم واسه همشون چنین کاری وجود داره
شاید مردم از حال فعلی بی زارن و می خوان تغییر کنه و یکی دیگه بیاد و همه به این فکرن که این یکی دیگه کارش خوبه و می ترکونه
ولی..................................................
سلام ممنونم که سر زدی از نظر جالبت هم تشکر می کنم
سلام به تمامی جزغاله ها و سیاسوخته های این وبلاگ!
خوبین؟
دستتون درد نکنه
خوندم و خوشم اومد
اگرم قبض کم داشتین من اضافه دارم ها
مخصوصا این قبض موبایلم خیلی رو اعصابه!!:دی
شاد باشید بچه ها
سلام فهیمه عزیز
خیلی زیبا بود... اما بهم بگو آیا واقعیت داشت؟؟؟
امیدوارم همه آدم ها اینو بفهمن که دنیای فانتزی دیگرو ن رو نباید خراب کنن.
شاد باشی عزیزم.
سلام عزیزم خیلی زیبا بود . به منم سر بزن آپم . سجاد جان خوبی؟ تو چرا بیمعرفت شدی ؟هان؟
ممنونم وجیهه جان که سر زدی
خوبم
نه منتظر تماست هستم یادت رفت به همین زودی
سلام دوست گلم
خیلی قشنگ بود
ممنون که خبر کردی سجاد جان
قربونه شما
بای تا های
این چه حرفیه مریم جان وظیفه بود
«انگار»
تو را به نام صدا می کنند
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها
لب حوض
درون آینه ی پاک آب، می نگرند
****************************************
سلام.
منتظر حضور گرمتون هستم.
سبز باشی.
ممنون که خبرم کردی
به روی چشم الان میام
رای ندادن اعتراض نیست
بیاییم این بار سرنوشت کشورمان را خودمان رقم بزنیم نه دیگران .
رای ما دولت امید
میر حسین موسوی
سلام فهیمه مطالب خیلی بلند ی می نویسی البته ببخشیدا اینو می گم فکر نمی کنی مطالبت کوتاه تر باشه و جود به جود مطلب بزاری بهتر باشه!!!
یکی باید این حرف رو به خودم بزنه
من آژم خوش حال می شم یه سری به منم بزنید
*.¸.*´سلام
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•خوبی؟
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***من آپم
_***_____________________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***بیا پیشم
________***_______***
__________***___***
____________*****فعلا..
_____________***
______________*