پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند:"باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند:او گفت : همسرم در خانه سالمندان است.
هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود!
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند.
پیرمرد با اندوه! گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
او حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است.
خیییییییییییییییییلی زیبا بود
دستتون درد نکنه
شاد باشین
سلام ...
1 سلام آسمونی به رنگ زندگی ...
بدو بیا من آپم ...
یه آپ مخصوص و متفاوت ...
آخ جون اولم شدم ...
فکر کنم ...
کلی ذوقیدم ...
ایوللللللللل! آهنگ!!
salam aziz khahesh mikonam nazare lotfetoone u shad bashin engar ma ham shadim dastane shoma ham aali bood
سلام دوست خوبم!
آپ خیلی خیلی قشنگی بود!
منم آپم بیاین پیشمااااااااااااااا!منتظرم!
موفق باشید و پایدار تا ابد!
من همین تازگیا همین داستان رو گذاشته بودم. ولیییییییییییییی قشنگه . دوستش می دارم. ممنون از اینکه گذاشتی دوباره خوندم.
سلام خوبی
من باز امدم داداش بزرگه منتظرتم
سلام دوست عزیز خوبی؟ [گل]
[قلب]۞۞●(دفتر عشق)●۞۞ به روز شد [قلب]
منتظر حضور گرم شما هستم[گل]
برقرار باشی و سبز[گل]
[گل][گل][گل][گل][گل]
نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم!
نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم!
[گل][گل][گل][گل][گل]
منم میگم شاید آلزایمر گرفتی که کامل فراموشم کردی.
ولی من که داداش گلم و یادمه و هر روز بهت سر میزنم.
دلم تنگت شده یه دنیا .
امیدوارم هر جا هستی خوش باشی
احتمالش هست وجیهه جان که گرفته باشم
ولی تو و خیلی های دیگرو فراموش نمی کنم این و مطمئن باش
ممنون که سر می زنی
منم دلم برای تو تنگ شده ولی چه فایده من که میگم بیا ببینیمت میگی نه
تو هم شاد و سبز و موفق باشی
راستی دارم میرم شمال تولد دعوتم جات خالی
خیلی زیبا بود
سلام خوبی؟
آپم کردم دوست داشتی بیا
سلام سجاد جان
خوبی؟؟؟
قشنگ بود.... یادآوری خوبی بود! برای این که بدونیم کی هستیم؟!
سلام مرسی به من سر میزنی دلم برات تنگ شده بود.
جالبه وقتی میخوندمش فکر کردم ما بنده ها هم مثل همون خانومه وقتی اومدیم روی زمین آلزایمر گرفتیم حالا خدا همش بهمون سر میزنه درحالیکه خیلی جاها فراموشش کردیم ولی اون که میدونی ما کی هستیم.بازهم از خدا تشکر کردم که باهمه آلزایمر ما هرلحظه بهمون سر میزنه.
دوست خوبم مرسی که با نوشته هات منو یاد الله میندازی
خواهش میکنم
چه عجب دل ما هم برای شما تنگ شده بود
تعبیر جالب و به جایی بود
از این دیدیم میشه به این داستان نگاه کرد
مرسی از تو که همیشه با این همایتات مارو وادار می کنی بهتر بنویسیم
شاد و سبز باشی فرانک عزیز
عشق...و عشق...وعشق......
زیبا بود. مرسی.