ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

زیباتر

 

این سؤال پرسیده می شود که آیا در زندگی چیزی زیباتر از پسر و دختری که در مسیر ازدواج دستان پاک­شان و دل های خالص­شان را به هم پیوند داده­اند وجود دارد ؟ آیا چیزی می تواند زیباتر از عشق جواب باشد ؟

جواب داده می­شود بله، چیز زیباتری هم هست، و آن منظره­ی زوج سالخورده­ای است که سفرشان را در آن مسیر به انتها رسانیده­اند. دست شان چروکیده، اما هنوز به هم حلقه­اند، صورتشان خط افتاده، اما هنوز درخشنده­اند، قلب­شان خسته و فرتوت شده، اما هنوز با عشق نیرومند وقف یکدیگرند. آری، زیباتر از عشق جوان نیز هست، عشق پیرانه.

عشق

 

عشق بزرگ، از خلال کوچکترین مدخل ها راه عبورش را خواهد یافت.

منتظر نمی­ماند تا هنگامه­ی آداب و رسومی فرا رسد که در آمدن و نیامدن مردّدند، آن برکت می­دهد و آرامش می­بخشد ساعت به ساعت و روز به روز.

جایی در این جهان ما یک روح تنها، در انتظار روح تنهای دیگر است در انبوه لحظه­های ملال آور و به طور اعجاب آوری در یک مسیر اتفاقی هر یک دیگری را بر می­گزیند سپس به هم می­پیوندند بسان برگ های سبز با گل های طلایی به یک آمیخته­ی زیبا و اهورایی، و آن گاه که شب دراز زندگی خاتمه یابد راهی به سوی روز جاودان کشیده خواهد شد.

با من، پا به پای عمر بیا ! بودن و به انتها رسیدن، هنوز بهترین است، که ابتدای زندگی بهر رسیدن به انتها بنا شده است.

عشق با روح سرگشته اش آمیخته بود نه فقط با یک جزء محض از وجودش، که با تمام قلبش و تک تک نفس هایش.

عشق حقیقی هدیه ای است خداوندی به انسان تنهای زیر آسمان آن، بندی است نقره ای، حلقه­ای است نقره­ای که در جسم و روح دل را به دل و ذهن را به ذهن گره می­زند. 

حلقه

 

با دادن این حلقه ...

در سایه روشن آن غروب

طنین با نفوذ و آشنایت

همچون دعای خیر

بر قلبم نشست،

شعله­ی شمع های بلند

در گفتن عهدهای گذشته­مان

به آرامی لرزید

و من شنیدم که کسی

شروع کرد به خواندن یک آواز قدیمی

یک آواز همیشگی و گرامی

و در آن غروب

دوستان قدیمی جمع بودند

و تو نیز

ای یار همیشگی

( و بسی عزیزتر از همه­ی آنان ). 

                                                  روث بل گراهام