ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

شاخه گلی برای مادر

 

 

 

مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش، که در شهر دیگری بـــود،  سفارش دهد تا برایش ارسال کند. او وقتی از گل فروشی خارج شد. دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و گریه می کرد. مـرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: « دختر خوب، چرا گریـه می کنی؟ » دختر در حالی که گریه می کرد گفت: « می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم، ولی فقط 75 سنت دارم، در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد و گفت: « با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.

« وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دخترک گفت: « مادرت کجاست؟ می خواهی تـو را برسانم؟ » دختر دست مرد را گرفت و گفت: « آنجا » و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد. مرد او را بـه قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

آتش امید

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره ای کوچک و خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد. اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز از دست رفته بود.  از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد. فریاد زد: خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید:  شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم.

وقتی اوضاع خراب می شود، نا امید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم، چون حتی در میان درد و رنج، دست خدا در کار زندگی مان است. پس به یاد داشته باش: دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.

.

پی نوشت : تقدیم به دوست عزیزم مدی خانوم.

من خدا را دیدم

 

دیشب خدا را در جایی همین حوالی دیدم

در گندم زار همسایه خدا را دیدم

که مرا می دید

که تو را می دید

من خدا را سر دیوار خانه خود دیدم

من خدا را توی قاب شیشه ای خود دیدم

من خدا را دیدم

که مرا می دید

من خدا را سر با غچه ی کو چک دلتنگی دیدم

من خدا را زیر چمن های زرد شده حیاط دیدم

من خدا را توی آب یخ زده استخر دیدم

من خدا را توی درخت سبز حیاط دیدم

من خدا را دیروز دیدم

من خدا را، خدا را در چشمان تو دیدم

من خدا را دیدم که مرا می دید

سیل سیال نگاه سبزت،

همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود.

من به چشمان خیال انگیزت معتادم،

و در این راه تباه،

عاقبت هستی خود را دادم.