ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

بدون شرح

  

اگه ببینی کسی و که دوست داری و عاشقشی و دارن

دو دستی می برن و اونم خودش می خواد

که بره و هیچ ممانعتی نمی کنه

چه کار می کنید

نظرات 12 + ارسال نظر
مریم کشت پرور 1 اردیبهشت 1390 ساعت 19:04

سلام عزیزم خوبی من که عاشق وبلاگتم خیلی خوب مینویسی همیشه سواله برام که چی میشه آدما اینطورمینویسن
اما جواب سوالتون:خیلی خیلی سخته آدمی که وقتت رو روش گذاشتی باهاش خندیدی گریه کردی حرف دلت رو بهش گفتی باهاش رویا ها که نداشتی ....حالا بخوادکه بره دیگه باهات نمیخواد بمونه آره درد داره اشک داره اما در پس همه این چیزا به خودت میگی داره میره؟یعنی جدی داره میره؟بازی خوردی؟ولی میگی که خدایا شکرت که فهمیدی بازیشم قشنگ بود خدایا ما برای هم نبودیم اما تو این مدت ازهم یادگرفتیم خیلی چیزا به خاطراون روزا که میگفتم اون مال منه اما حالا نیست تصویرش رو له نمیکنم توذهنم بااون شاده بذاربره نمیشه آدما به خاطرعادت وابستگی کنارهم باشن اون دوست داشتن حقیقیه که مثل یک آبنبات باید تو دهنت آب بشه با عادت نمیمونه خسته میشه اینجا بره بهتره تا بیادتو زندگیم بعد بره اونجا دیگه نمیشه بلندشدسخته اما تاریک نیست من درس میگیرم رابطه بعدیم رو محکمه محکم میسازم چیزی که دنیا نتونه جداش کنه اینم نیست که اون رفته پس من دیگه هیچی نه من بازنفس میکشم این باردرکنارعشق حقیقیم که ازخودم هرزمان بپرسم این آدم چی داره بدونم نه سکوت کنم

مرسی مریم جان
مثل همیشه کامل بود

همیشه گفتم به تیمی که دارم افتخار می کنم
شاد و سبز باشی

مریم کشت پرور 1 اردیبهشت 1390 ساعت 19:08

میدونی که به من بگن نظربده نمیتونم کم بنویسم چون میخوام هرچی میدونم رو بگم یاد این افتادم که روزی ما کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کم ترین سرود بوسه است.........هرکبوتری اون کبوتر من نیست کبوتر من دنیا هم نابودشه با منه چون دوست داره نه عادت نه اجبار نه وابستگی چیزی که نوشتی دو دستی دارن میبرنش و بخواد و میخواد بره ُبره بهتره تا باشه ولی روحش مال تو نباشه واقعا شششششششرمنده انقدر فک زدم

بازم ممنون
دشمنت شرمنده

عسل بانو 2 اردیبهشت 1390 ساعت 10:36 http://golbanoojan.blogfa.com

خدا رو شکر می کنم که کسی که برای عشقمون هیچ کاری لازم نیست بکنه رو یه نفر لطف کرده و داره از من دورش میکنه .

بسیار متشکر این نظر بود
موفق باشید دوست عزیز

دریا 2 اردیبهشت 1390 ساعت 12:33 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام
واقعا سوال سختیه
اول التماس میکنم که نره ولی اگه خودش میخواد بره مانعش نمیشم
میذارم بره اگه مال من باشه حتما برمیگرده
شاد باشی

ممنون دریا جان
جواب جالبی بود

شادی 2 اردیبهشت 1390 ساعت 16:42 http://www.takhte_siah.blogsky.com

اگه دوست داشتن ۲ طرفه و واقعی باشه هیچ وقت نمیره و نمیتونن ببرنش اما اگه اینطور نباشه همون بهتر که بره من به این معتقدم اگه الان نره یه روز دیگه میره چون دلش اینجا نیست

مرسی شادی جان
البته نظر تو رو پیش پیش تا یه جاییشو می دونستم
کلک زدم

م... 2 اردیبهشت 1390 ساعت 19:18

مطمئن باش کسی که دوسش داریو عاشقشی اگه دوست داشته باشه و عاشقت باشه کاری و می کنه که تو توی آرامش باشی و اگر دوست نداشته باشه با عرض پوزش تو احمقی که دوسش داری


ولی توی این یه مورد تو احمق نیستی

ممنون عزیزم
مرسی از نظر روکت
شاد و سبز باشی تا همیشه

فهیمه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 12:44 http://www.ghasedakemosafer.blogsky.com

سوالای سخت می پرسی، خوب اگه من بودم به اینکه عاشقش باشم شک می کردم؛ آخه عشق آدم و دامن گیر خودش می کنه و نمی شه به آسونی ازش گذشت مگه اینکه اون آدمم زجر زیادی رو واسه گرفتن این تصمیم کشیده باشه

به نظر من سوالای آسون و همیشه داریم از خودمون می پرسیم ولی سوالای سخته که همیشه پیشمونن و راه کاری براشون نداریم

بازم ممنون فهمیه عزیز
نظر کاملی بود

الی 4 اردیبهشت 1390 ساعت 13:19

سلام...
با تمام سختی ای داشت...زمانی که این اتفاق برام افتاد گذاشتم بره هر جایی که خوشبخت و خوشحاله... چه فایده اگه خودشو نگه میداشتم اما دلش با من نبود؟؟؟؟
هنوز بعد از 10 سال عاشقانه دوستش دارم اما یه حرفی رو بهش نگفتم که خیلی تو دلم موند...اون شعر هم برای همین بود...
منم آپم

مرسی از نظرت الی جان
صادقانه نوشتی برام و البته پاک
شاد و سبز باشی
میام پیشت

الی 4 اردیبهشت 1390 ساعت 13:20

مثل یه قصه شیرین
مثل یه خوابه کوتاه
من اسمشو گذاشتم
قشنگترین اشتباه...
اون وقتا 17 ساله بودم...

فنر... 27 اردیبهشت 1390 ساعت 23:19

سلام میدونی من چی کار میکنم
میگم خلایق هرچه لایق
اگه دوستم داشت که بدون ممانعت نمیرفت .....
همیشه به این فکر میکنم که اونی که باید بیاد خودش میا دو میمونه(با اسب سفید) تو هم دعا کن زودتر بیاد

ندا 22 مرداد 1391 ساعت 13:40

فقط میمونم نگا رفتنش میکنم...
وقتی هم که کاملا دور شد
میشینمو زار میزنم..
این اتفاق واسم پیش اومده متاسفانه..
رفت حتی به رو مبارک خودش نیاورد...
آی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ندا 22 مرداد 1391 ساعت 13:47

واسم اتفاق افتاد
فقط موندم نگا رفتنش کردم که چطور میره...
بعدشم نشستم زار زار گریه کردم...
آخرشم همه کاسه کوزهها شکستن سر من....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد