-
شادی جان تبریک
13 شهریور 1388 15:43
سلام شادی خوانومی ساخت وبلاگت و تبریک می گم و امیدوارم که مثل همیشه حرفای نابت مرحم زخم دلامون باشه و خنده های زیبات و نگاه گرمت که تو خط به خط نوشته هات موج می زنه بازم مثل همیشه شادمون کنه. روزگاریست که در اندیشه راز گل سرخ شناور ماندیم و می پنداریم که می دانیم چه میخوانیم و میخواهیم و می مانیم و در ماندن نمیدانیم...
-
تقدیم به . .
12 شهریور 1388 00:17
بی ستاره من که تو آسمون تو حتی ستاره ندارم کجا برم که بی تو من یه راه چاره ندارم عشق تو مثل آتیشه خودت ولی کوه یخی عشق تو عشق آخره عشق دوباره ندارم تو که خودت ستاره ای یا که یه راه چاره ای اگه ازم جدا بشی همون عشق دوباره ای نگو ستاره گم شده تو آسمون تاره من نگو پرنده کشته شد با زخمای شکاره من منی که با ترانه هام لحظه...
-
من خدا را دیدم
8 شهریور 1388 00:15
پسر بچه ای می خواست خدا را ملاقات کند. او فکر کرد خدا در دور دست زندگی می کند، بنابراین سفر دور و درازی در پیش دارد. چمدان خود را بست و راهی سفر شد. پسر بچه در راه پیر زنی را ملاقات کرد. پیر زن در پارک نشسته بود و به کبوترها نگاه می کرد. پسر بچه کنار او نشست و چمدانش را باز کرد. از درون چمدان نوشابه ای را بیرون آورد و...
-
[ بدون عنوان ]
4 شهریور 1388 14:19
منو فرشته می بینی نه بابا تو آدمی نه رنگ چشمم؟ میشی قد؟! قد یه سرو! اصل و تبار ایرانی ما چرا دماغمون پنگوله ؟ رنگ قهوه ایه ؛ پاهامون باریکه چون که از نژاد زردشت هستیم خسته ای از هیئت رنگینم؟ نازی جان ... مرغ عشق از قفسش در رفته شیرین خانوم تو حمومو سونا حوصلش سر رفته اون هم فرهادش دیش شو داده به اِسمال آقا جاش یه دیزی...
-
توضیح ممنوع
1 شهریور 1388 00:44
خورشید در پس دانایی ما یخ زده است و صدامان چندی ست خشکیده گنهی نیست که اینگونه گنهکار شدیم کودک مردم بالادست! اندکی ترسیدست . .
-
مثل همون لحظه اول
27 مرداد 1388 02:17
مثل همان لحظه اول عاشقی مان ٬ مثل همان نیمه شب عشق مرا دوست داشته باش عزیزم ... مثل همان لحظه دیدارمان که مرا در آغوش خودت میفشردی و بر گونه ام بوسه ای میزدی دوست داشته باش ... عزیزم مرا مثل آن لحظه ای که برای شنیدن صدایم و دیدن آن چشمهای سیاهم بی قراری میکردی دوست داشته باش ... مرا دوست داشته باش مثل آن لحظه ای که...
-
پیرمرد و کودک
20 مرداد 1388 01:19
پیرمرد و کودک دست پیرمرد را محکم در دست گرفته بود و گویی که او را مجبور می کرد که وی را دنبال کند. پیرمرد در این شور و حال، کودکی اش را می نگریست. کودکی از دست رفته اش که غبار اندود می نمود و حتی یادش نیز دست در دست فراموشی می سپرد. پیرمرد نظاره میکرد نوه اش یادآور خاطرات خوش کودکی بوده و در این جنب و جوش کودکی خودش...
-
[ بدون عنوان ]
14 مرداد 1388 23:11
چند وقتی بود از نوشتن غافل شده بودم هر چی خواستم بنویسم نشد یعنی نتونستم اما امروز تصمیم گرفتم بنویسم از واقعیتی که جلوی چشمام نقش بسته بود اما هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر بهم نزدیک باشه خواستم بنویسمش تا مثل خیلی ها فکر نکنید اگه میگم بخند تا دنیا به روت بخنده اگه میگم زندگی همیشه یه وجه زیبا داره که باید پیداش کنی...
-
اجادسا دلش گرفته
13 مرداد 1388 00:34
سلام گلا ی من ! خوبین ؟ من اصلا خوب نیستم ، دلم بدجور گرفته احساس میکنم تنهام با این که خیلی ها در کنارم هستن نمی دونم تا حالا به حس من دچار شدید که خیلی ها پیشتون باشن و شما احساس تنهایی کنین. شایدم ... اون که باید باشه در کنارم نیست نمی دونم همش مثل بچه ها بهونه میگیرم اینحالت خیلی برام سخته « البته از اونایی که...
-
اس ام اس (۱)
8 مرداد 1388 00:37
سازنده ترین کلمه گذشت است ، آن را تمرین کن. پر معنی ترین کلمه ما است، آن را به کار بر. عمیق ترین کلمه عشق است، به آن ارج بده. بی رحم ترین کلمه تنفر است، با آن بازی نکن. خودخواهانه ترین کلمه من است، از آن حذر کن. نا پایدارترین کلمه خشم است، آن را فرو بر. بازدارنده ترین کلمه ترس است، با آن مقابله کن. با نشاط ترین کلمه...
-
تولد ماهی سیاه کوچولو
3 مرداد 1388 01:31
اجادسا : تولد ماهی سیاه کوچولو سلام به دوستای گلم امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشید. انگار همین دیروز بود که این وبلاگ و راه انداختم و اگر حمایت شما دوستان عزیز نبود شاید به اینجا نمی رسیدم همه شما در همه حال همیشه مشوقم بودید. با نظراتتون من مسمم تر کردید تا بنویسم. اولش یکم برام سخت بود تا بتونم مطالب مفیدی و...
-
دهان و زبان
26 تیر 1388 12:01
داشتن دو دست و یک دهان و دو چشم انتخاب تو نبوده است. والدین تو نیز نقشی در طرح پیکر تو نداشته اند. ولی اگر نیک بنگری، همه چیز جفت آریده شده است. نخست چشمها، منخرین بینی، گوشها، نیمکره چپ و نیمکره راست مغز، دست چپ و دست راست و پاها، بطن راست و بطن چپ در قلب، اما درست در مرکز صورت شما عضوی قرار دارد که منفرد و تنهاست:...
-
مشکوک
22 تیر 1388 00:01
. مشکوک شاید بخوای بمونی ، کنار قلب پیرم یا شایدم نشستی، تا من برات بمیرم شاید میخوای بدونی، دلیل پرسهها مو یا که میخوای ببینی، بارون گریهها مو غریبهای کنارم، مشکوکه مهربونیت شک داره قلب پیرم، به عشق و همزبونیت فرصت میخوای بگی که، عاشق قلب منی نداری با دل من، فکر غم و دشمنی قبول کن ای ساده دل، دنیا پر از فریبه...
-
ملا نصرالدین
17 تیر 1388 14:48
خواستم که سلامم رو بعد از گذروندن دوره حسابرسی با یه تبریک بهتون برسونم. پس اول سلام اما بعد از سلام تبریک... دیروز تولد ملا بود همون که کلی با داستاناش می خندیم. ملا نصرالدین با کلام ساده و روونش با هر کسی به نوعی هم زبون می شد. گاه خنده رو مهمون لبامون می کرد و گاه وادار به فکر کردنمون می کرد. به این مناسبت تصمیم...
-
مداد سفید
15 تیر 1388 23:35
همه م د ا د ر ن گ ی ه ا مشغول بودند به جز مداد سفید، هیچ کسی به او کار نمیداد و همه میگفتند : { تو به هیچ دردی نمیخوری } یک شب که م د ا د ر ن گ ی ه ا توی سیاهی کاغذ گم شده بودند مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک تر شد صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با...
-
خشم
12 تیر 1388 00:33
اگر بزرگترین نبرد، نبرد علیه خود باشد بزرگترین دشمن خشم است. ***** مردمانی هستند که به راستی در وحشت از خشم خود روزگار می گذرانند. ***** لحظه ای از خشم می تواند دهه ای از کار خوب را نیست و نابود کند. ***** خشم قطره ای جوهر است در لیوانی پر از شیر. وقتی مقهور خشم شدی، دیگر را برگشتی وجود نخواهد داشت. وقتی جوهر به شیر...
-
گناه
8 تیر 1388 01:12
گناه گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه کردم در آن خلوتگه تاریک و خاموش در آن خلوتگه تاریک و خاموش نگه کردم بچشم پر ز رازش دلم در سینه بی تابانه لرزید ز خواهش های چشم پر نیازش در آن خلوتگه تاریک و خاموش پریشان در کنار او نشستم لبش بر روی لب هایم هوس ریخت زاندوه دل دیوانه رستم فرو...
-
حسین پناهی = زندگی
6 تیر 1388 02:52
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم کودکان را دوست دارم ولی از آیینه می ترسم سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم من می ترسم پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من من روز را دوست...
-
دنیا خیلی بی رحمی
2 تیر 1388 12:38
دنیا خیلی بی رحمی دنیا خیلی بی رحمی که پروانه ی زیبارو عاشق شمع کردی که چی ؟ که بسوزه که ثابت کنی شمع قوی تر یا بی رحمتره حالا چی خیالت راحت شد شمع عذاب وجدان گرفتو آب شد . فکر می کنی مادر و عاشق فرزندش کردی خوبه که زیر چشمش چروک بشه که شب تا صبح برای بچش نخوابه بعد تو با یه حادثه ی کوچولو بچشو ازش بگیری دنیا دنیا...
-
دکتر علی شریعتی
29 خرداد 1388 01:02
زندگی علی شریعتی در دوم آذر سال 1312 در روستای کوچک و کویری کاهک از توابع مزیان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدرش محمد تقی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلام و مادرش زهرا امینی، زنی روستایی متواضع و حساس بود. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار...
-
مادرهای بهشتی
26 خرداد 1388 09:53
بانوی سپید از دور می رسد. از دامنش کشیده میشود روی علف ها اما پروانه ها و چلچله ها دامنش را از پشت سر جمع می کنند و می آورند. بانوی سپید پوش با آهنگ آسمان راه می رود آخر آسمان آهنگ ملایم صورتی رنگی دارد که فقط در بهشت شنیده می شود آن هم با گوش مادرها وقتی بانو قدم برمی دارد آهنگ ملایم تر می شود . چون او بسیار آرام قدم...
-
شایعه
22 خرداد 1388 01:05
شایعه شایعه کردن این روزا، یکی دیگه تو دلته خبر آوردن کلاغا، که اون همش دنبالته شایعه کردن که چشات، همش تو چشمای اونه پیغوم آوردن که می خواد، همیشه پیشت بمونه بگو دروغ خبر را، بگو بگو که شایعه اس بگو حسودن کلاغا، مال منی همین و بس پیر و جوون، خبر آوردن که من و دوست نداری می گن که دور از چشمِ من، با یه غریبه می پری این...
-
...
17 خرداد 1388 22:48
پدر و پسر هر دو جلوی پنجره نشسته بودند. پسر در حال خوندن کتاب فلسفی بود و پدر از پنجره به بیرون نگاه می کرد و به روزگار گذشته فکر می کرد که کلاغی پشت پنجره نشست. پدر پرسید : " این چیه ؟ " پسر با تعجب نگاهی به پدر انداخت و گفت : " خوب معلومه، یک کلاغ. " و مشغول خوندن کتاب شد. چند دقیقه بعد پدر پرسید...
-
گزنه
11 خرداد 1388 02:31
در مورد گیاهان و خواص دارایی اونها بسیار شنیده ایم. گزنه گیاهی ست خودرو که اغلب به خاطر سوزش و خارش شدید ناشی از تماس آن با پوست از آن فراری هستیم. سه روز پیش به پیشنهاد مادرم مطلبی در خصوص این گیاه در تله تکست خوندم که بد نیست شما هم اون رو بخونید: گزنه مو راتقویت و از ریزش آن جلوگیری میکند حتی در بعضی از موارد با...
-
داستان معهود
3 خرداد 1388 09:52
سلام اجازه بدید اول به خاطر غیبت 17 روزه ام عذر خواهی کنم و بعد هم به قولی که دادم عمل کنم. راستی داستانی که براتون می نویسم هنوز اسم مناسبی نداره اگر نظراتتون رو در این باره هم در اختیارم بذارید خوشحال می شم. ∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞ قصه های مادربزرگ رو که میشنیدم، تو همون حال و هوای بچگی، دل رو میزدم به دریا...
-
عیسی می گوید
30 اردیبهشت 1388 00:07
برگزیده ای از سخنان حضرت عیسی : بخواهید تا به شما داده شود، بجویید تا بیابید، در بزنید تا به روی شما باز شود، زیرا هر که چیزی بخواهد، به دست خواهد آورد، و هر که بجوید، خواهد یافت. کافی است در بزنید که در به رویتان باز می شود. آنچه می خواهید دیگران برای شما بکنند، شما همان را برای آنها بکنید . زندگی صحنه تلاش و بالندگی...
-
غروب « سیارود »
26 اردیبهشت 1388 00:02
غروب « سیارود » می چکد سمفونیی ِ شب آرام روی ِ دلتنگیی ِ خاموش ِ غروب. مغرب از آتش ِ افسردهی ِ روز بی صدا می سوزد. می برد نغمهی ِ دلتنگی را باد ِ جنوب تا کند زمزمه بر بام ِ هوا. نیست حرفی با لباناش لیکن مانده با خامُشیاش مطلب ها. می پرد موج زنان باز می آید به فرود هم چون آن سایهی ِ لغزان ِ شب کور، هی هی ِ چوپان...
-
ترانه ای که خاطره شد یا خاطره ای که ترانه شد
22 اردیبهشت 1388 14:52
رو در و دیوار این شهر، همش از تو یادگار توی این کوچه ی تاریک، من و تنها نمیذاره یاد حرفای قشنگت که تو قلبم لونه میکرد یاد دلتنگی چشمات که من و بهونه میکرد میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم آخه من ترانه هام و واسه ی کی پس بخونم دل من هوات و کرده آخ کجایی نازنینم کاشکی بودی و میدیدی .. .. .. توی این بازی که ساختی، من...
-
ثبات
16 اردیبهشت 1388 23:52
. . ثبات وقتی تلخ میشود عالم چیز شیرینی هم هست : دانستن اینکه چون تویی، به من عاشق و وفاداری هم هست و احساس کردن آفتابی که بر آسمان میبارد و آن نوری، که در چشمان قشنگت میبارد؛ چشمهای قشنگت عزیزترند بر من از همهی گنج و ثروت که هست در عالم . وقتی سر میرود از تحمّلم این زندگی غمگین احساس قربت توست مرهمم، ای وجود...
-
پیام تسلیت
15 اردیبهشت 1388 22:37
سلام یاد یادواره عشق و زندگی این روزها برام جز غم عایدی نداره دلم برای خدا گرفته برای دیدار دوستی که چندی پیش به حرفهاش لبخند میزدم و اما الان ... خدایا حکمت تو را نمیفهمم کفر نمیگویم تنها کمی دلتنگم ... دلتنگ دیدار تو ... که در این عمر کوتاه هر که را شایسته لبخند دیدم ماندنش کوتاه بود ... . ************ . تو این چند...